MeLoDiC

روزی که فهمیدم دیگر آن زنی که شوهرم می خواهد نیستم!

                                             

 

چند وقت پیش،  داشتم کمد لباس هایم را مرتب می کردم که جعبه فلزی کوچکی پر از نامه  پیدا کردم.  نشستم روی زمین و تک تک آنها را خواندم. آنها نامه های عاشقانه ای بودند که به همسرم علی نوشته شده بود.!!

سلام نازنین. حال مرد جذابِ دلربایِ رومانتیکِ باملاحظه‌ی دوست داشتنیِ من چطوره؟ انقدر دلم برات تنگ شده که دارم دیوونه میشم.

احساس می کنم قراره تو زندگیت یه اتفاق خوب بیوفته......

این جملات دلم را لرزاند و اشک به چشمانم آمد. فقط با خودم فکر می کردم این دختر کیست؟

 

 

خواندن این نامه ها  حس حسادت من را بر می انگیخت.  او جذاب   و دلربا و بامزه  و رومانتیک  و  عاشق مرد  من  است. ! بعضی  نامهها هم نقاشی های کوچکی داشت و بقیه هم با بوسه مهر شده بود.

(در واقع رژ صورتی که انگار دیروز آن را بوسیده بود)

 

احساس می کردم انگار دارم نامه های معشوقه همسرم را می خوانم اما حقیقت این بود که او معشوقه اش نبود؛ این نامه هایی بود که من به او داده بودم، زمانی که دختری بیست و چنده ساله بودم.!! احساس عجیبی داشتم اما بیشتر احساس شرمندگی بود که آن دختر دیگه رفته بود و جایش را زنی ۴۰ ساله‌ی افسرده ای گرفته بود که مادر دوتا بچه است.

 

من دیگر نمی توانستم کاری کنم که علی مرا بخواهد و تمایلی به من داشته باشد؛  الان بیشتر مثل یک دوست  یا  هم اتاقی هستیم. این نامه ها را که می خواندم، می دیدم که دختری که بودم را گم کرده ام، دختری که عاشق شده و ازدواج کرده بود.  پرشور بود، همیشه می خندید، می رقصید، آواز می خواند، هر چیزی را اطرافش زیبا می دید. اما بگذارید فقط بگوییم  حالا خیلی گرفتار است.خیلی...

 

به طرز عجیبی دلم برای علی می سوزد. با رونق کسب و کارم، دو بچه‌ام و مدیریت خانه، دیگر هیچ وقت یا انرژی برای او نداشتم. در جعبه را بستم و همان جایی که بود گذاشتم. با خود گفتم تو تغییر کرده‌ای.

 

روزها به آن نامه ها فکر کردم.  شور و شوق آن نامه ها از خود بی خود کننده بود و من از اینکه خسته باشم هم خسته بودم. .. من چیزی که آن دختر بیست و چند ساله داشت را می خواستم. مهمتر از همه، آن چیزی را میخواستم که آن دختر و همسرم با هم داشتند. بنابراین اراده کردم تا او را پیدا کنم. اولین کاری که کردم این بود که تلاش کنم بیشتر خوش بگذارنم. درحین این تغییر، موسیقی می نواختم، همراه با فرزندانم تردمیل میزدم و در پارک با هم تاب بازی می‌کردیم.

سپس لذت را به زندگی زناشویی آوردم. از رقص در آشپزخانه گرفته تا با هم به کافی‌شاپ رفتن، و رابطه‌ی  ما به سرچشمه  لذت خود بازگشت. زنی که علی با او ازدواج کرده بود به آرامی بازگشت. حقیقت این است که او آنجا بود اما زیر بار مسئولیت ها مدفون شده بود.

این روزها زن بودن آسان نیست؛ همیشه کارهایی برای انجام دادن هست که نیازمند ساعات بیشتر از شبانه روز است. چیزی  که  ار این تجربه آموختم این مهم است که اولویت بندی کارها و قرار دادن علی در انتها کارایی ندارد. او را در صدر قرار دادم و حالا خانواده ام آسوده تر است. در اینجا چیزهای دیگری است که بر رابطه مان اثری ماندگار گذاشت.

از شما می خواهم آنها را امتحان کنید

 

۱- تعریف کنید!

سعی کنید هر روز از همسرتان تعریف کنید. می دانم این که هیچ کس به شما نگوید مثلا ممنون که ماشین ظرفشویی را خالی کردییا امروز زیبا شدیسخت است.  هدف تمرکز  بر رفتار خودتان است تا ببینیم این ها شما را به کجا   می رساند. تعاریفی مانند ممنون که درخت ها رو هرس کردی.  خیلی قشنگ شدن”  یا  چه خشگل شدی“  و غیره....روند رابطه تان را تغییر خواهد داد.

 

۲- زمانی را تنها سپری کنید

اگرچه شما باهم زندگی می کنید اما به سختی زمانی را باهم تنها هستید.  یک بار در هفته قرارشبانه داشته باشید.  اگر نمی توانید، یک بازه زمانی بیست دقیقه ای برای خود ایجاد کنید، صحبت کنید، یک نوشیدنی بنوشید یا در آشپزخانه باهم برقصید. اگر حتی فکر این هم شما را می ترساند، دلیلش گذشته است. صمیمیت، اگرچه که حفظ آن دشوار است اما کلید یک رابطه خوب

  است.

 

۳- سرگرم باشید!

عهد ببندید: قرار سینما بگذارید بدون شام! شما و همسرتان به ندرت در قرارهایتان کارهایی انجام داده اید که لذت بخش باشند. چیزهای جدید مثل بولینگ و بیلیارد  را امتحان کنید، باهم کلاس آشپزی بروید یا به شهربازی بروید و  ترن سوار شوید.  آیا اینها کارآمد است؟ بله، به امتحانش می ارزد.

 

۴- عادات جدیدی بوجود آورید

اگر چه امتحان این ایده ها آسان است، اما حقیقت این است که اگر می خواهد نتیجه آن را ببینید باید واقعا تلاش کنید و ثابت قدم باشید. جامعه‌ی ما خواهان خشنودی آنی است اما در این مورد، باید برای آن تلاش کنید.  سوالی که پرسیده می شود  این است که آیا رابطه ام ارزشش را دارد؟هر روز از مردتان تعریف کنید، هر روز۲۰ دقیقه از وقتتان را به او اختصاص دهید، قرارهای شبانه هفتگی بگذارید و سرگرمی های از مدافتاده انجام دهید.

 

بی تفاوت بودن و تاسف خوردن کهچرا برای من این گونه است، او هیچ کدام از این کارها را نمی کندآسان است. آیا این به منزله آن است که همسرتان انقدر از شما دور شده است که حتی فکر رابطه دوباره را نمی کند؟ آیا فکر همینه که هستشمارا می ترساند؟ چه می شد اگر فردا شمای بیست سال پیشرا ملاقات می کرد؟

در زندگی زناشویی، احتمالات در مقابل ما هستند. ما باید اراده کنیم و آستین ها را بالا بزنیم و کاری کنیم. یعنی باید خود یا اینکه چه کسی وظیفه خود را خوب انجام می دهد را رها کنیم. من دیگر آن دحتری که همسرم با او ازدواج کرده بود نبودم اما قبل از آن که دیر شود فهمیدم چون او بیش از اینها مهربان بود که به من بگوید. فکر این که اگر علائم هشدار را جدی نمی گرفتم و زندگیم را در اولویت قرار نمی دادم، زندگی من و فرزندانم تا چه اندازه متفاوت بود مرا شدیدا می ترساند.

1 نظر

  1. سپهرسپهرsays:

    راه حل مبتکرانه ای بود ممنون

    • مدیر سایتمهدی علیخانی(ALIKHANI1855) :

      درود بر شما شاد باشید


MeLoDiC

MeLoDiC